خاطرات شهدا
توسلدر منطق? تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمیشد. یکی گفت: بیایید به قمربنیهاشم متوسل بشویم. نشستند و به دستهای علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دستهای قمربنیهاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت. نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاکها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جناز? دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمهگاه بنیهاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس. |
کلمات کلیدی : دفاع مقدس، خاطرات، شهدا، مسابقه وبلاگ نویسی، شاهد ثارا...
» نظر